قضاوت
خودت را جای من بگذار ،
از مسیری که من گذشته ام عبور کن ،
با غصه ها ، تردیدها ، ترس ها ، دردها و خنده هایم زندگی کن ...
یادت باشد
هر کسی سرگذشتی دارد .
هرگاه به جای من زندگی کردی
آنگاه می توانی درباره ی من قضاوت کنی
خودت را جای من بگذار ،
از مسیری که من گذشته ام عبور کن ،
با غصه ها ، تردیدها ، ترس ها ، دردها و خنده هایم زندگی کن ...
یادت باشد
هر کسی سرگذشتی دارد .
هرگاه به جای من زندگی کردی
آنگاه می توانی درباره ی من قضاوت کنی
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم ...
: " خاطــ ــ ــ ــ ــرات " هر چه " شـــــیرین تر " باشند . . .
بعد ها از " تلخی " ، " گلویت " را بیشتر می سوزانند !
شب از فراق تو مینالم ای پری رخسار * چو روز گردد گویی در آتشم بی تو
دمی تو شربت وصلم ندادهای جانا * همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا * دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار * جواب دادی و گفتی که ... من خوشم ... بی تو !
" سعدی "
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد وتلخت گریه کردم
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که نا گاه به یاد لحظه هایی که بودی واکنون نیستی ایستادم وآرام گریه کردم
ولی می خندم
به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم
واقعاحيف كه............
اکنون می خندم
آری