بسوز جانم

 به رویَش چون نظــــرکردم،دِلم شُدبَحرِ بُحرانی


هیاهو می کُند دَردِل،چنان زخمی که پنهانی


کجا یابی چومن عاشق،به حیرانی و شیدایی


زِ چشــمم رود جاری گشـــته در،وادیِ حیرانی


به بــازارم نبــــاشد جـــای،مارا کو خــــریداری؟


کســـی کو تـاخَـــرد دَردی،به بـــازارِ پریشانی؟


دَرین دُنیاکه از رؤیا،بَرم هرصــبحُ شب سهمی


ندارم جُز غـــم ودَردی، دلی هــــم روبه ویرانی


مرا اِی جانِ جانان تو،هُـمای وصلِ حِـرمان بین


بِبــــار اِی آســـمان اِمشب،بِبـــار اِی اَبرِ بارانی


بِبار اِی آسـمان خون گریه کُن،بَردَردِ بی درمان


برای این دلِ غمـــگین و این،چشـــمانِ گریانی


به زیرِ چـــرخِ ناکامی،که شادی کیمـــیا گشته


بسوزد جانم ازهِجرو،نباشد چشـــمه سارانی


دوست دارم بنویســــــــــــــــــــــم

دوست دارم 


دوست دارم بنویسم


از دردی که زخمش... دل سنگ خیلی هارو میشکافه


چه برسه به دل از حریر نازکتر من


دوست دارم بنویسم


از اشکهایی که شدند جوهر خودکارم تا بنویسم


از چشمهایی که نذاشتم کسی بفهمه چقدر دلش شکسته


از دلی که چشم و محبتش تو بوده و بس


دوست دارم بنویسم


از خستگی های هزار ساله یک شب


از عشقی که بزرگترین تجربه ی خاطراتم شد


از دست هایی که قلم به زمین نینداخت که شاید رفاقتش رو به دلم ثابت کنه


از لبایی که باز نشد برای شکوه و شکایت


دوست دارم بنویـــــــــسم


از کسانی که شدند آب روان بر زخم نمک خورده دلم 


تا

پاک کنند.. بشویند شوری نمک دردی رو که روی دلم پاشیده شده بود



کاش میشــــد




کاش میشد به تو گفت که تو تنها سخن شعر منی


کاش مـیـشد بـه تـو گفت که نرو دور نشو از بر من ،


تو بمان تا که نمیرد دل من

مینویســــــــــم


می نویسم خاطرات با اشک و آه


در شبی غمگـین و تاریک و سیاه


مـی نـویسم خاطـرات از روی درد


تا بــــدانی دوریت با مـن چــه کرد



بذار تب كنم تو آغوش تو نفسهامو نگهدار

به باور برس از احساس من

منو از دستم نده اينبار

آدم كه عاشق باشد...


آدم که عاشق شد , گرما نمیفهمد


آدم که عاشق شد , من من ,نمیفهمد


طوفان نمیفهمد , سرما نمیفهمد


چیزی نمیفهمد , اصلا نمیفهمد !

خدابا


خدایا

پنجرهای احساسم را باز گذاشته ام

تا نسیم ملکوتیت را بر مشامم استشمام کنم

کاش لایق مهمانیت در زیر بارش رحمت آسمانت باشم

ببار ای بارون

بیـــا بـــاران

زمین جای قشنگیست

کوچه ها دلتنگ توهستن

غباری سیاه بر دل مردم نشسته

اینجا همه چشم انتظار بوسه ی خدایند

بیـــا بـــاران

پیاله های ما خالیست

اینجا تمام حس ها مرده اند

ببر با خود این غبار گناه را

بیـــا بـــاران

من از جنس زمینم

سیاهی روی من گواه نیست

سنگی دل های مان

از طوفان وسوسه هاست

بیـــا بـــاران

تنها هوس شیرین ما

بوی نم خاکست

بوی تازگی

بوی رحمت خدا

بیـــا بـــاران

شریـــــــــــــــک

شریک سقف من نیستی

بذار همسایه باشیم و فقط یک دونه دیوارو

شریکم باش . شریکم باش . شریکم

 

شریک عمر من نیستی

بیا هم لحظه باشیم و همین یک لحظه دیدارو

شریکم باش . شریکم باش . شریکم

 

فقط در هفته . یک لبخند . لبتو قسمت من کن

اگه خورشید من نیستی . بیا و شمعو روشن کن

 

تمنای شرابم نیست . یه جرعه آب شریکم باش

کنار چشمه رویا . یه لحظه خواب شریکم باش

 

شریک زندگیم نیستی . شریک آرزویم باش

اگه نیستی کنار من . بیا و ربرویم باش

 

سلامی کن گه و گاهی . به نام آشنا بر من

همین اندازه هم بسه . برای شور دل بستن

 

غزل خونم نباش اما به حرفی ساده شادم کن

اگه دیدی منو . بشناس . نمیگم اینکه یادم کن

 

یه عشق نا به سامانو چه سامانی از این خوشتر

شکایتنامه دل رو چه پایانی از این خوشتر؟

 

صدف

صدای دریا می آید

سرت را بر سینه ام

اگر بگذاری...

نامت مرواریدی ست

که تا "نفخ فی صور"

در بطن های قلبم

به مِهر می درخشد...