حكايت من
حکایت من، حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایق نداشت...
دلباخته ی سفر بود اما همسفر نداشت...
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجه نزد...
زخم داشت اما ننالید...
نفس می کشید اما همنفس نداشت...
گریه کرد اما اشک نریخت...
خندید اما غمش را کسی نفهمید...
حکایت من، حکایت کسی بود که پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنود...
دلباخته ی سفر بود اما همسفر نداشت...
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجه نزد...
زخم داشت اما ننالید...
نفس می کشید اما همنفس نداشت...
گریه کرد اما اشک نریخت...
خندید اما غمش را کسی نفهمید...
حکایت من، حکایت کسی بود که پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنود...
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 23:13 توسط سعیده
|
دلم می نالد از درد جدایی خدایا چاره ای صبری و راهی