هنوزم شبها شمع تنهاییم را روشن می کنم و آمدنش را آرزو می کنم

هنوزم دل پاییزیم را به امید دیدن بهارش لحظه شماری می کند

هنوزم  سردی دستانم حلقه ی تنهایی بی او بودن را تجربه می کند.

هنوزم کلبه ی احساسم در آتش عشقش  می سوزد .

هنوزم  کعبه ی قلبم طواف عشق او را می خواهد

هنوزم آسمان بارانی چشمانم در انتظار دیدار چشمانش است .

هنوزم سکوت مرگبار صدایش جانم را می ستاند

هر روز روحم را با خود می برد

می برد ........

تا ناکجا آباد